ای كشتی شكسته كه پهلو گرفته ای
بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای
گاهی ز درد شانه ز دل آه می كشی
گاهی ز درد دست به بازو گرفته ای
از ماجرای كوچه نگفتی به من ، بگو
اكنون چرا ز محرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم كه دست خویش به پهلو گرفته ای
هرگه در به روی علی باز می كنی
خوشحال می شدم كه تو نیرو گرفته ای
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در تاريخ جمعه 20 ارديبهشت 1388
توسط هیئتی