براى آن حضرت غیبت طولانى است و این لقب یادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت اوست. و لذا آن حضرت از شدّت محبت و مرحمتى كه به دوستانش دارد، به هر كسى كه حضرتش را با این لقب یاد كند، نگاه محبتآمیز مىكند. از تجلیل و تعظیم آن حضرت است كه هر بنده خاضعى در مقابل صاحب (عصر) خود، هنگامى كه مولاى بزرگوارش به سوى او بنگرد از جاى برخیزد، پس باید برخیزد و تعجیل در امر فرج مولایش را از خداوند منان مسئلت بنماید.
منبع : تبیان
سالها ، هجری و شمسی ، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران ، آینه ی تردیدند
نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند ، در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
گر بیایی همه ساعت ، همه روز و همه ثانیه ها
از همین روز ، همین لحظه ، همین دم عیدند
![]() محدث عظیم و سالک وارسته، مرحوم مجلسی اوّل میفرماید: «در اوایل جوانی مایل بودم، نماز شب بخوانم امّا نماز قضا بر عهدهام بود و به همین دلیل احتیاط میکردم و نمیخواندم. خدمت شیخ بهائی(ره) عرض نمودم، فرمود: «نماز قضا بخوان.» امّا من با خود میگفتم نماز شب ويژگيهاي خاصّ خود را دارد و با نمازهای واجب فرق میکند. یک شب بالای پشت بام خانهام در خواب و بیداری بودم که امام زمان(ع) را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سؤالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود: «نماز قضا بخوان!» عرض کردم:« یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمیرسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.» فرمود:«برو از آقا محمّد تاج کتاب بگیر!» در خواب گویا او را میشناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و میگریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمّد تاج همان شیخ بهايی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سیّد گلپایگانی مشغول مقابلة صحیفة سجّادیّه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود:« انشاءالله به چیزی که میخواهی میرسی.» بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم بود. مرا که دید گفت:«ملّا محمّد تقی! من از دست طلبهها به تنگ آمدهام. کتاب را از من میگیرند و پس نمیدهند. بیا برویم خانه یک سری کتب به تو بدهم.» مرا به خانهاش برد، در اتاقی را باز کرد و گفت:«هر کتابی را که میخواهی بردار!» کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم. «صحیفة سجّادیّه» بود. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت:«باز هم بردار!» گفتم:«همین بس است.» پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموختن صحیفة سجّادیّه به مردم و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدّعوه شدند. مرحوم مجلسی دوم میفرماید: «مجلسی اوّل چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب توسط او باعث شد که اکنون خانهای نیست که صحیفه در آن نباشد. این حکایت بزرگ باعث شد بر صحیفه شرح فارسی بنویسم که عوام و خواص از آن بهرهمند شوند». ٭ امام شناسی، ج 15، صص 49و 50؛ بحارالانوار، ج 110، ص 51 به بعد. ماهنامه موعود شماره 9 |
اي التماس و خواهش بالا دوازده
ظهر اذان عقربه ما دوازده
من حقم است هشت گرفتم چرا كه من
يك جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر رد نمي شوي
يك ، دو ، سه ... هفت ، هشت ، نه آقا دوازده
بي تو تمام اهل قيامت رفوزه اند
اي نمرهي قبولي دنيا ، دوازده
ثانيه هاي كند توسل مي آورند
يا «صاحب الزمان خدا» يا «دوازده»
حالا كه ساعت تو و چشم خدا يكي است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده

امروز اگر نشد ولي يك روز مي شود
ساعت به وقت شرعي زهرا دوازده
علی اکبر لطیفیان