براي او خبر اورده بودند
که اي خاکي نشين اسمانها
زبانم لال زهراي تو جان داد
تب غم ناله اش در جوش مي رفت
همان خيبر شکن از هوش مي رفت
به هوش امد سوي خانه روان شد
به سوي نعش مظلومه دوان شد
رسيد و ديد يارش بر زمين است
همه دار و ندارش بر زمين است
نشسته و خيمه زد بر جسم بانو
سر بانو نهاده روي زانو
تلطف کرد با ان باغ چيده
تکلم کرد با يار شهيده
که اي خورشيد بي همتا علي ام
لب از لب بازکن زهرا ، علي ام
سخنهاي علي اعجاز مي کرد
که زهرا چشم بر او باز مي کرد
به انچه بين عشاق است مرسوم
نگاهي کرد مظلومه به مظلوم
که گرچه مست از جام وصالم
حلالم کن تو اي مظلوم عالم
نظرات شما عزیزان: